فهرست مطالب
مقدمه
در قسمت قبلی این مجموعهیادداشت (چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت دوم) به اتفاقات بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ پرداختم. دیدیم که در این سالها با خروج رضاشاه از کشور و از بین رفتن نظام پلیسی و امنیتی او، گرایش به چادر مشکی دوباره در ایران رشد کرد. همچنین دیدیم که دولت مصدق بنا به برخی مصلحتها از جمله اینکه همراهی گروههای مذهبی محافظهکار را با خود داشته باشد، از حق رأی زنان دفاع نکرد. وقتی مصدق چنین تصمیمی گرفت، برخی از رهبران نهضت فداییان اسلام (یک گروه مسلحانه طرفدار اسلام بهرهبری مجتبی نواب صفوی که از سال ۱۳۲۰ شکل گرفته بود) از مصدق خواستند که نماز جماعت در ادارات و وزارتخانهها برگزار شود و حجاب در سراسر کشور اجباری گردد و مشروبات الکلی نیز ممنوع و کارمندان زن هم از سازمانهای دولتی اخراج شوند.
واضح بود که مصدق به چنین خواستههایی تن نمیدهد. فداییان اسلام هم در پاسخ به بیتوجهی مصدق به خواستههای آنان، سعی کردند فشارهایی به دولت وارد کنند تا اقتدار آن را تضعیف کنند. از جملۀ این فشارها تشکیل گروهی به اسم «جمعیت پلیسهای مخفی اسلام» بود که کار اصلیشان ایجاد آشوب و حمله به مغازهها و زنان بیحجاب، تحت عنوان «مبارزه با فحشا، بیحجابی و مشروبات الکلی» بود. در این قسمت میخواهم به این پرسش بپردازم که «چرا در کشوری که در دهۀ ۱۳۳۰ شمسی هیچ درخواست عمومی برای حجاب اجباری وجود ندارد، در سال ۱۳۵۷ حجاب اجباری میشود و هیچ تشکل و حزب سیاسی تأثیرگذاری با حجاب اجباری مخالفت نمیکند و حتی بسیاری از روشنفکران نیز از این امر دفاع میکنند؟».

حجاب و جنبش ضدشاه
از نیمۀ دهۀ ۱۳۴۰ جامعه ایران شاهد بود که «چادر» و «حجاب» بهتدریج به «نماد اعتراض» برای گروههایی تبدیل میشود که علیه رژیم سلطنتی و کسب قدرت دولتی مبارزه میکنند. برای مثال مهناز افخمی (فعال حقوق زنان که بین سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ وزیر مشاور امور زنان بود) در مورد حجاب بهعنوان نماد مخالفت با رژیم شاه میگوید: «پوشیدن حجاب در بین گروههای خاصی، قبل از انقلاب نضج گرفته بود… در حقیقت آن را بهعنوان یک وسیله و به اصطلاح بهعنوان سمبل مخالفت به کار میبردند… کسانی که شدیدا این سمبل را به خودشان گرفتند و از آن استفاده کردند مارکسیستهای اسلامی بودند که از ظواهر و نشانههایی که مربوط به اسلام میشد استفاده میکردند. این موضوع برای آنها یک وسیلۀ تبلیغات سیاسی بود».
نکتۀ جالب این حرف مهناز افخمی این است که حتی گروههای غیرمذهبی نیز از حجاب بهعنوان وسیلهای در راستای مخالفت و ضدیت با حکومت شاه استفاده میکردند. حجاب صرفا جزئی از شعائر دینی محسوب نمیشد بلکه وسیلهای برای مبارزه بود. در چنین فضایی، واقعۀ «کشف حجاب» بهعنوان یکی از نمادهای حکومت پهلوی محسوب میشد و انتقاد از «کشف حجاب» در واقع مخالفت با حکومت پهلوی بود. نظام شاهنشاهی با جشنگرفتن روز هفده دی (سالروز کشف حجاب) در واقع این روز را یکی از روزهای مهم خود اعلام میکرد.
مخالفتهای آیتالله خمینی در دهۀ ۱۳۴۰ با جشنهای هفده دی، صرفا برای گروههای مذهبی جذاب نبود، بلکه حتی مارکسیستها نیز از آن استقبال میکردند. برای مثال آیتالله خمینی در ۱۱ آذرماه ۱۳۴۱ میگوید: «چرا جشن هفده دی را آزاد میگذارند؟ اینها وسیلۀ منفوریت است. منفور نکنید سلطان مملکت را. ما نصیحت میکنیم، این هفده دی را به وجود نیاورید. ما مفاسد را میدانیم. حفظ کنید، این مملکت به هفده دی نیست».
مهرانگیز دولتشاهی (دیپلمات ایرانی و سفیر ایران در دانمارک) نیز در مورد گسترش حجاب به عنوان سمبلی علیه حاکمیت میگوید: «آنها [مخالفین حکومت شاه] اولین کاری که کردند تشویق چادر بود. چنانچه این آخرها آدم در خیابان شاهرضا، در خیابان تخت جمشید چادر و چاقچور میدید. برای اینکه در مقابل این مقاومتی که ماها میکردیم تبلیغات فوقالعاده شدیدی از آن طرف میشد که زنها چادر داشته باشند… خیلی از خانوادهها تحت تأثیر این تبلیغات قرار گرفته بودند».
در این دوران ماجرای حجاب به لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی که از طرف محمدرضا پهلوی مطرح گردید گره خورده بود و این دو مسئله میدان نزاع بین حکومت شاه و مخالفان او بود. برای مثال در ۲۰ آذر سال ۱۳۴۱ آیتالله خمینی با تهدید خطاب به نمایندگان اعزامی شاه میگوید: «در تلویزیون قصد دارند نمایش زنان سابق و امروزی را در ۱۷ دی بدهند و در روز مزبور، زنان نیز در مقابل عدم اجرای لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی تظاهراتی نمایند. از همین حالا عدهای از اهالی تهران و شهرستانها به ما مراجعه نمودهاند که اگر چنین عملی صورت گیرد، ما هم در همان روز عکسالعمل نشان خواهیم داد… آیا چنانچه در مقابل دستهای از جنس لطیف دستجات اوباش و چاقوکش راه بیفتند، تصور نمایید چه پیشامدهایی خواهد شد؟».
استقبال زنان طبقۀ متوسط از حجاب
نباید تصور کرد زنان اقشار متوسط مدرن شهری در آن زمان با حجاب مخالف بودند و بهدنبال همان «سبک زندگی»ای بودند که زن طبقۀ متوسط شهری امروز است. زنان تحصیلکرده شهری در مبارزات قهرآمیزشان علیه شاه طی بیش از یک دهه، دیگر نه تنها کنار گذاشتن چادر را بهعنوان آزادی زن در نظر نمیگرفتند، بلکه حجاب را بهعنوان «ابزاری» در جهت «مبارزه علیه حاکمان وقت» میدیدند. این عقیده آن قدر پررنگ شد که در دومین تظاهرات بزرگی که حدود ۶ ماه پیش از سقوط حکومت پهلوی انجام گرفت، بحث حضور در تظاهرات با روسری مطرح شد.
نیره توحیدی (استاد جامعهشناسی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا) در این باره میگوید: «کارکردن زن در خارج از خانه، خاصه برای طبقات متوسط و سنتی به مفهوم سپردن ناموس به بیگانگان بود. این اتهام فقط توسط نیروهای مذهبی طرح نمیشد، بلکه نیروهای ملی و روشنفکران غیرمذهبی نیز اکثرا نسبت به زنان شاغل شهری بیاعتماد و مشکوک بودند… در لیست گناهان زنان مدرن ایرانی… ستون پنجم شدن برای اهداف و اغراض امپریالیسم بود… غربزدگی زن عمدتا در نحوه پوشش، میزان نمودارشدن بدن، چگونگی آرایش و پیرایش و رفتار و سلوک اجتماعی… محک زده میشد».
به دلیل حمایتهایی که حکومت پهلوی از برخی سازمانهای طرفدار حقوق زنان و فعالین جنبش زنان میکرد، عموما این فعالیتها و خواستهها از طرف مخالفت حکومت پهلوی (فارغ از طبقه و شهری یا روستایی بودنشان) با بدبینی نگاه میشد. به همین دلیل زن طبقه متوسط شهرنشین باید از بین دوگانۀ «زن مزدور / زن مبارز» یکی را انتخاب میکرد. مهناز افخمی نیز این نکته را تأیید میکند که برای پیشبرد فعالیتهای فمینیستی در آن زمان مجبور بودند که اهداف و اقدامات خود را مورد علاقه محمدرضا پهلوی معرفی کنند تا دستگاههای اداری همکاری لازم را با آنها بکنند. همین تصویر باعث میشد که بسیاری از زنان طبقه متوسط شهری ترجیح دهند که چادر سر کنند و زن مبارز باشند، تا اینکه پوشش آزادتر داشته باشند و زنی مزدور به حساب بیایند.
در این دوران میبینیم که حتی در مدرسهها هم استقبال زیادی از چادر میشود. فرخرو پارسای (اولین وزیر زن در ایران) در خاطرات خود مینویسد: «سی و پنج سال پس از کشف حجاب، دوباره چادر و چاقچور و رویگیری بازگشت کرده بود و این حقیقت تلخی بود و وقتی مایۀ تأسف بیشتر میشد که هزاران دختر چادر به سر را در دبیرستانها و حتی دبستانها میدیدیم که با چادر به مدرسه میرفتند». پارسای در خاطرات خود مینویسد که اوایل دهۀ ۱۳۵۰ بیش از نیمی از دختران و دانشآموزان کمکم چادری شدند.
این استقبال زیاد از چادر در میان دختران و زنان نشان میدهد که حجاب فراتر از طبقه و عقیدۀ مذهبی در میان زنان محبوب میشد. علی شریعتی نیز جزو متفکرانی بود که با اندیشههای انقلابی و پرنفوذ خود بحث «پوشش زنان» در حوزۀ عمومی را از امری «سنتی» به امری «سیاسی» (یعنی یونیفرم سیاسی و نماد مبارزه) تبدیل کرد. نکته جالب این است که چنین مسئلهای در حوزۀ خصوصی زندگی اطرافیان خود شریعتی رعایت نمیشد!
حتی در سازمانهای مخفی چپ یک لباس خاص یعنی «لباس ساده، بیآرایش و بسیار شبیه مردان» (به اضافه روسری) تبلیغ و تحمیل میشد. این نوع پوشش بهعنوان پوشش پرولتری معرفی میشد و اگر زنی از این سبک پوشش تخطی میکرد، از سازمان حذف و اخراج میشد. حداقل مجازات او این بود که در جلسات نفسگیر «انتقاد از خود» حاضر شود و شدیدا اقدام خود را زیر سوال ببرد. اتمسفر جامعه سرشار از حجاب و چادر و روسری بود!
انزوای منتقدان حجاب اجباری
تا اینجا ادعای من این بود که فارغ از عقیده مخالفان حکومت شاه (از جریانهای چپ تا اسلامی)، چادر تبدیل به نماد اعتراض سیاسی شد و به همین دلیل استقبال گستردهای از چادر در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شد و برای این ادعا تمام نقلقولهایی که آوردم یا از مسئولین حکومتی قبل از انقلاب بوده یا از افراد آکادمیک غیرمسلمان. در اینجا یک سوال به وجود میآید: بعد از انقلاب اسلامی ۵۷ بسیاری از زنان جامعۀ ایران مخالف حجاب اجباری بودند (که در قسمت بعدی این سلسله یادداشتها به این شرح این ماجرا خواهم پرداخت)، اگر حجاب اجباری جزئی از فرهنگ عمومی جامعه شد، پس این زنان چرا مخالف حجاب اجباری بودند؟ آیا آنها طرفدار حکومت شاه بودند؟
پاسخ این سوال منفی است. اکثریت زنانی که بعد از انقلاب اسلامی ۵۷ معترض به حجاب اجباری بودند، جزو انقلابیون بودند، منتهای مراتب ویژگی مشترک خیلی از آنها این بود که در یک دهه قبل از انقلاب، در خارج از کشور زندگی و تحصیل میکردند و از نزدیک و چهرهبهچهره شاهد جریانهای زیرپوستی فضا و فرهنگ جامعه ایران نبودند. به همین دلیل وقتی بعد از انقلاب حجاب اجباری شد، آنها جا خوردند و شوکه شدند؛ و حتی در اقلیت بودند.
برای مثال موسسه «اتحاد ملی زنان» (تشکلی که در سالهای اوایل انقلاب از دل گروههای چپ شکل گرفت) را در نظر بگیریم. اکثر موسسان اولیۀ این موسسه جزو روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور به مبارزۀ سیاسی علیه حکومت شاه اشتغال داشتند و بعد از پیروزی انقلاب به ایران برگشتند. در واقع بسیاری از همین زنان (بهخصوص اعضای اتحاد ملی زنان) بعد از پیروزی انقلاب و در سال ۵۷ تظاهرات ضد حجاب اجباری را در تهران راه میاندازند و با تعجب میبینند آنگونه که باید از این تظاهرات استقبال طولانیمدت نمیشود.
در دهه ۱۳۵۰ ژانری در مبارزه با حکومت شاه به وجود آمد که میتوان نام آن را ژانر «افشاگری» گذاشت. «افشاگری» به این معنا بود که معترضین، اتفاقات و اقدامات منفی حکومت شاه را که از چشم عموم مردم پنهان بود، علنی میکردند؛ مثلا فسادهای مالی. نکته جالب این است که یکی از مصادیق این «افشاگری»ها که هم از طرف نیروهای مذهبی و هم از طرف نیروهای غیرمذهبی انجام میشد، تحت عنوان «مظاهر غربی پوشش» (که عمدتا طرز لباس پوشیدن اعضای مونث خانواده سلطنتی در اجلاس و مهمانیها بود) معرفی میشد. عموم زنان مخالف شاه که در خارج از کشور تحصیل میکردند، شاید از این وجه مبارزه در ایران چندان اطلاع نداشتند یا آن را اصلا جدی نمیگرفتند.
جمعیت زنان تحصیلکردۀ خارج از کشور را نباید کم در نظر گرفت. حدود ۵۰ درصد دانشجویان خارج از کشور را در سال ۱۳۵۶، زنان تشکیل میدادند و بسیاری از این زنان بعد از انقلاب به ایران برگشتند. یکی از همین زنان (که عضو گروههای چپ بود) یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، بعد از ۱۰ سال زندگی در خارج از کشور به ایران برگشته بود و در مصاحبهای اشتباهبودن تصوراتش از ایران را اینگونه شرح میدهد: «بسیاری از آنان [گروههای چپ] دریافتند که تعبیرهایشان از شرایط در ایران تا چه پایه نادرست بوده و آنان تا چه حد از طبقات کارگر دور بودهاند.» او در این مورد توضیح میدهد که وقتی در تظاهرات مختلف با کارگران ایرانی صحبت میکرده، بیشتر به این نکته پی میبرده که تا چه حد با فضای ایران بیگانه است.
مسئله «افشاگری» لباسهای «باز» کسانی مانند فرح پهلوی و اشرف پهلوی در ایران بسیار جدی بود، در حالی که برای خیلی از زنان چپ خارج از کشور مسئله مهم و اصلی نبود. حتی سازمانهای چپ داخل ایران زنان را از پوشیدن لباسهایی که آنها را شبیه به «زن عروسک فرنگی» میکرد، منع میکرد و مثلا زنان به خاطر یک گوشواره یا یک رژ لب محکوم میشدند. شهلا لاهیجی (پژوهشگر حوزۀ زنان که به گروههای چپ تعلق نداشت) در مصاحبه تاریخ شفاهیاش با نوشین احمدی درباره آن دوران میگوید: «من هم خودم سعی میکردم به گونهای لباس بپوشم که یک موقع شبیه آن زن عروسکی که علیهاش به شدت تبلیغ میشد نباشم».
در قسمت بعدی این سلسلهیادداشتها بیشتر با اقدامات این زنان در مخالفت با حجاب اجباری در ایرانِ بعد از انقلاب آشنا میشویم.
نتیجهگیری
سعی کردم در این قسمت دو نکته را با آوردن شواهد تاریخی بیان کنم. نکتۀ اول اینکه همانطوری که «کشف حجاب» یکشبه و فقط به خاطر منویات رضاشاه رخ نداد، بلکۀ نتیجه گفتمانی روشنفکری بود که از دوره مشروطه شکل میگرفت، حجاب اجباری نیز بعد از انقلاب یکشبه رخ نداد و نتیجۀ گفتمان روشنفکری دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بود. به همین دلیل هیچکدام از گروههای سیاسی انقلابی برای مخالفت با حجاب اجباری، ابزار فکری مشروعی در اختیار نداشتند. نکتۀ دوم این است که نباید تصور کنیم که مسئلۀ «حجاب اجباری» برای خیلی از متفکران و گروهها بهعنوان مسئلهای «فرعی» قلمداد میشد و به همین دلیل افراد زیادی به آن اعتراض جدی نکردند؛ بلکه «کنترل بر پوشش و رفتار زنان» بهعنوان یکی از سمبلهای مسلط در جنبش ضدشاه بود و به همین دلیل بعد از انقلاب، حجاب بهراحتی وارد قانون شد. نکتۀ دوم ما را به یک نتیجۀ عجیب میرساند: بعد از انقلاب اسلامی ۵۷، حتی اگر گروههای چپ (مانند حزب توده) هم به قدرت میرسیدند، باز هم احتمالا حجاب اجباری میشد!
منابع
- حجاب و روشنفکران، نوشته نوشین احمدی خراسانی
- جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷، بخش مصاحبه تاریخ شفاهی با مهناز افخمی
- سیمای زن در کلام امام خمینی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
پروندۀ چه شد که حجاب اجباری شد…
۱ . چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت اول
۲ . چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت دوم
۳ . چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت سوم
۴ . چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت چهارم
۵ . چه شد که حجاب اجباری شد؟ قسمت پنجم
۶ . حجاب پس از اجباریشدن؛ حجاب در دهههای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰