فهرست مطالب
آنچه در این سطور میآید، محصول نقادی نوشتار حکمرانی در تنگنا است که توسط دوست عزیزم محمد زرهانی نگاشته شده است. زرهانی بهخوبی از یک بحران و مشکلات بنیادی در وضعیت حکمرانی کشور صحبت میکند. وضعیتی که آن را تنگنا مینامد. اما در گذر از این تنگنا در دام کلیشههایی سنتی میافتد که به گمان من، مشکلی را حل نمیکند بلکه تنها راه را بر دیدن زمینههای تغییر میبندد.
1 . عدالت را در سطل زباله بیندازید.
زرهانی مسیر خود را از عدالت آغاز میکند و استدلال میکند که یکی از ریشههای محوری تنگنای حکمرانی به نبود عدالت باز میگردد. او در ادامه عدالت را با وضعیت رضایتمندی عمومی اینهمان میگیرد و لزوم توجه به مفهوم رضایتمندی را در لایۀ حکمرانی مد نظر قرار میدهد.
اینهمانانگاشتن وضعیت عدالت با رضایتمندی خود دعوی محل بحثی است. حتی اگر فرض کنیم که در یک وضعیت عادلانه همگان رضایتمند نیز باشند، محل بحث است که آیا شرط رضایتمندی برای تحقق عدالت کافی است؟ پرسش دیگر این است که شاید رضایت نه خود عدالت بلکه نشانهای از آن باشد. علاوه بر این وضعیتی ناعادلانه را در نظر بگیرید که در فضای یک سازمان بالادستان مشغول فساد هستند. یک اصلاحات موسوم به عادلانه مسلماً رضایت آنها را تقلیل خواهد داد. بنابراین قائل شدن به چنین پیوندی میان عدالت و رضایت ناموجه به نظر میرسد.
مفهوم عدالت در قلمرو سیاست چنان با نوعی ایدهآلیسم سیاسی گره خورده است که به نظر میرسد کشاندن آن به میدان عمل از جایگاه مفهومی بسیار صعب و دشوار است. اقتضاء یک ورود عملگرایانه به میدان سیاست، دورانداختن مفاهیم رهزن و فاقد کاربست عملی است. عدالت بهمثابۀ مفهوم سیاسی، تنها زمانی میتواند خود را در جایگاه امر سیاسی بازیابی کند که دارای تالی عملیاتی روشن و واضحی باشد. اما عدالت فاقد این ویژگی است.
اما چرا به سراغ مفهوم عدالت میرویم؟ اگرچه زرهانی در تعریف عدالت بهمثابۀ وضعیت رضایت عمومی خطا کرده است، خطای او ریشه در حقیقتی معتبر دارد. این حقیقت معتبر آن است که تمنای عدالت و خلق چنین مفهومی از نارضایتی سرچشمه میگیرد. در واقع آدمی از آنجا که از چیزی احساس عدمرضایت دارد، «این ناراضیبودن خود را در عبارت این عادلانه نیست» بیان میکند. در واقع ما در اینجا با چیزی جز ابراز احساسات سروکار نداریم و به همین جهت این مفهوم کمکی به ما نمیکند.
اما منشأ ظهور مفهوم عدالت به یک مشکل اساسی باز میگردد. آن مشکل را چگونه حل کنیم؟
هر نظم اجتماعی برای ثبات و بسط خود محتاج بازتوزیع است تا پویایی جامعه حفظ شود و وضعیت عمومی در گذر زمان بهبود پیدا کند. نظم اجتماعی محتاج سازوکارهای بازتوزیع فرصت است و گاهی نهادی مانند دولت لازم است مداخلهای به منظور تحقق کمینۀ ضروری بازتوزیع فرصتها در جامعه انجام دهد. به گمان من، این درک عملیاتی منشأ نیاز به عدالت را منحل میکند. ما نیاز به مفهوم عدالت نداریم. تنها لازم است کمینۀ مداخلۀ لازم با هدف بازتوزیع ثروت به منظور حفظ ثبات، پویایی و توسعه را شناسایی کنیم.
2 . مشروعیت را به سطل زباله بیندازید.
زرهانی در فراز دوم صحبت خود، مشکلی را شناسایی کرده است. او از رشد خشونت در رابطۀ جامعه و دولت آگاه شده است و به دنبال راهحلی مفهومی برای حل این مشکل است. او به سراغ مفهوم مشروعیت میرود و میگوید که منشأ مشروعیت اعمال خشونت خود جامعه است و نقض قلمرو اعمال خشونت مجاز تعریف شده در جامعه بسیار مخاطرهآفرین است.
زرهانی در تشخیص مشکل بهخوبی پیش میرود. روشن است که برای حدود اعمال خشونت حدی باید وجود داشته باشد. کثرت اعمال خشونت به معنای مصرف قدرت نهادینهشده است. در واقع قدرت مانند یک باتری است که با توان اعمال خشونت شارژ میشود. مسلماً این شارژ قرار است مورد استفاده قرار گیرد و فقدان استفاده، منجر به انکار حضور قدرت شده و ساخت قدرت را از درون تهی میسازد. اما استفادۀ بیرویه از توان اعمال خشونت، شارژ این باتری را خالی میکند. اعمال خشونت به معنای نقض حریم قدرت است و تکرار اعمال خشونت در مقیاس وسیع بهمنزلۀ نقض مداوم حریم قدرت. این بدین معنی است که حریم قدرت به رسمیت شناخته نمیشود و در حقیقت قدرت در وضعیت فروپاشی است. به همین علت صاحبان قدرت باید متوجه باشند که حریم قدرت خود را در کجا تعریف میکنند. نظم اجتماعی به حد خشونت مشروعیت نمیبخشد؛ بلکه یک قدرت عاقله حریم خود را جایی تعریف نمیکند که به کرات مورد نقض قرار گیرد. چرا که این نقضشدن مداوم آن را از درون تهی میکند.
بنابراین زرهانی بهخوبی از حضور مشکل آگاه شده اما در تبیین و ارائۀ راهحل در دام مفهومپردازی ایدهآلیستی افتاده است. او بهاشتباه بهدنبال مشروعیتبخشی به قدرت است؛ در حالی کهقدرت مشروع نمیشود. قدرت خود مشروعیت بخش است.

3 . جنگ مادر همه چیز است…
زرهانی در فرازهای آتی نوشتار خود مدیران را از ساخت دوگانۀ خودی و غیرخودی بر حذر میدارد و حفظ انسجام را بهعنوان شرط یک مدیریت عقلانی عنوان میکند.
به گمان نگارنده، توصیۀ زرهانی در ساحت عمل، نه ممکن است و نه مطلوب. به قول هراکلیتوس جنگ مادر همه چیز است. ضدیت اجتنابناپذیر است. هر چقدر ما بهدنبال انسجام باشیم، تعدد مشربها و دوگانهها شکل میگیرند. تعاملات انسان، تمایز و difference ایجاد میکنند و این تمایز بنیان شکلگیری تمام پیکرههای نظم اجتماعی است. مسأله فقط این نیست. در درون هر تمایز اگر شکافته شود، باز تمایز و نزاع دیگری خودش را نشان میدهد. این به خودی خود نامطلوب نیست. مسأله ساخت یک وضعیت هارمونیک از ترکیب و نسبت این اضداد است.
مسألۀ دیگر این است که آزادی تنها با نفی ممکن میشود و پروژۀ ساخت انسجامگرایانۀ نظم اجتماعی با رد نفی دیگری درون نظم، آزادی در درون نظم را نفی میکند. ضدیت، شرط خلاقیت نیز هست. بدون تنش آفرینشگری از بین میرود.
اما نکتهای در نوشتار زرهانی قابل رؤیت است. زرهانی بهخوبی دریافتهاست که ضدیت و تنشها در وضعیت اجتماعی ما روندی نابهنجار دارد و در مسیر افتادن در وضعیت آشوب و ویرانشدن شالودۀ اجتماعی است. حاکمیت باید در بازی میان اضداد، مانند هنرمندی یک هارمونی را ایجاد کند. نه اینکه خود در دام تنش اضداد و خودی و غیرخودیسازی بیفتد. این یک خطای راهبردی است که به گمان من منشأ دغدغۀ زرهانی است اما او در تبیین و ارائۀ راه حل ناکام مانده است.
4 . آشوب، مادر هر گونه نظم است و رابطه پدر هر گونه ضابطه
زرهانی در انتهای نوشتار خود، از لزوم ضابطهگرایی سخن میگوید و معتقد است که رابطهگرایی منجر به افول نظم سیاسی میشود.
این اشتباه بسیار مهلکی است و نتیجهای جز تقلیل سیاست به سیاست رسمی ندارد و امر سیاسی را به مناسبات بوروکراتیک تقلیل میدهد. امر سیاسی، میدان مناسبات قدرت است و مناسبات قدرت تنها در روابط ظاهر میشوند. ضوابط اگر از بیرون مناسبات قدرت بر آن تحمیل شوند، یا خرد میشوند یا از جانب بازیگران صاحب قدرت و به منظور بیشینهسازی منافع ایشان بازتفسیر میگردند. حاصل تحمیل ضابطه بر رابطه از بیرون، چیزی جز صوریسازی مناسبات سیاسی نیست و راه حلی را برای بهبود عملکرد نظم سیاسی به ما عرضه نمیکند.
پس آیا ما محتاج ضابطه نیستیم؟ چگونه ضوابط کارآمد را میتوان خلق کرد؟ پاسخ این است که از طریق روابط. روابط تثبیت شده، چنانچه در مناسبات قدرت مفید واقع شوند میتوانند به مرور زمان به یک سنت تبدیل گردند و در گذر میان نسلها و در اقشار متعدد مورد استفاده قرار گیرند. ضوابط اگر بر آمده از تنقیح سنن ایجادشده در روابط باشند، میتوانند مؤثر واقع شوند. اما در غیر این صورت تنها ابزاری صوری و دردسرساز خواهند بود.
به طور کلی، نوشتار زرهانی را در مسألهشناسی قوی اما در تبیین و ارائۀ راهحل ناکام یافتم. دلیل این ناکامی را افتادن در ورطۀ مفهومپردازی ایدهآلیستی میبینم. مفاهیمی که قرار است راهنمای قدرت باشند، باید از خود قدرت و اقتضائات آن استخراج شوند. تحمیل مفاهیمی مانند عدالت، مشروعیت، وحدت (خودی و غیرخودی نکردن) و ضابطه بهمثابۀ یک الگوی دستوری برآمده از نوعی ایدهآلیته نمیتواند راهگشای بهبود وضعیت بغرنج امر سیاسی باشد چرا که شاید وضعیت بغرنج کنونی مناسبات سیاسی گرهی در خود این بازی زبانی ایدهآلیستی داشته باشد.