فهرست مطالب
جایگاه اجتماعی روحانیون و روشنفکران در جامعۀ امروز ایران
علی سلطانزاده، سردبیر و مجری پادکست دوسیه اندیشکده هاتف در ادامۀ موضوع فصل اول پادکست دوسیه پیرامون مرجعیتهای اجتماعی، به گفتوگو با محمدحسین بادامچی پرداخته است. موضوع این مصاحبه «جایگاه اجتماعی روحانیون و روشنفکران در جامعۀ امروز ایران» است. در طرح بحثی که قبل از این مصاحبه به دکتر بادامچی داده شده بود، از این صحبت شده بود که مسئلۀ کلی ما در این سلسلهگفتگوها جایگاه اجتماعی چهار قشر است: روحانیون، روشنفکران، سلبریتیها و روانشناسهای موفقیت. به همین دلیل دکتر بادامچی در آغاز صحبت خود را با روشنکردن وضعیت این چهار قشر بهطور کلی آغاز کرد و در ادامۀ صحبت به طور خاص به دو قشر روحانیون و روشنفکران پرداخت.
تلقی دکتر بادامچی این است که این چهار گروه در عرض هم نیستند. یعنی اینطور نیست که ما با یک میدان واحدی مواجه باشیم که چهار نوع گروه مرجع فرهنگی در آن مشغول به فعالیت باشند. در واقع هر کدام از اینها متعلق به یک نظم اجتماعی خاص و یک میدان اجتماعی خاص هستند و نمیتوانند جای همدیگر را بگیرند. پس به جای اینکه روی برخی افراد و نمونههای خاص از این چهار گروه تمرکز کنیم، به زمینۀ اجتماعی این چهار گروه نگاه میکنیم.

از نظر دکتر بادامچی در یک جامعۀ بستۀ مذهبی است که روحانیت کارکرد دارد و در آنجا مرجع فرهنگی است. در چنین جامعهای رویکرد فرقهای حاکم است و ما با یک سازمان اجتماعی سنتی مواجهیم که مذهب قوامبخش هویت این سازمان بهطور خاص و جامعه بهطور عام است و اگر روحانیت و مذهب را از این جامعه بگیریم، این جامعه فاقد هویت میشود. در این جامعه نظم اجتماعی، امنیت روانی و امنیت اخروی را روحانیت تأمین میکند.
روشنفکری در مقابل روحانیت
بادامچی روشنفکران را در مقابل روحانیت میداند و این قشر از نظر او متعلق به عصر ایدئولوژی هستند. عصر ایدئولوژی مشخصاً قرن نوزدهم، بیستم و بهطور خاص بعد از جنگ جهانی دوم و دورۀ جنگ سرد است که جوامع حول ایدئولوژیها شکل میگیرند. در ایران هم به همین شکل است و روشنفکران مربوط به آن دورۀ تاریخی هستند که ایران وارد فاز مدرنیته و تجدد میشود. حالا در این فضا فعالان سیاسی یا اجتماعی ایرانی، یا ناسیونالیست هستند، یا مارکسیست و یا اسلامگرا.
به گفتۀ بادامچی سلبریتیها نیز در نظم اجتماعی خاص خودشان به وجود آمدند؛ نظمی اجتماعی که ما در چند دهۀ اخیر با آن مواجه هستیم که به تعبیر آلن تورن میتوان به آن «پارادایم جدید» گفت. افراد در این دوره از نقشهای سنتیشان فاصله میگیرند و یک هویت فرهنگی جدید برای خودشان ایجاد میکنند که به شدت به سبک زندگی آنها وابسته است. اینجا بدن، لباس، گویش و موسیقی خیلی مهم است و در نظم اجتماعی اینچنینی، سلبریتی موضوعیت پیدا میکند.
بادامچی سپس به بستر شکلگیری روانشناسی موفقیت پرداخت؛ بستر گسترش بازار سرمایهداری و تجاریشدن که افراد تبدیل به سوژههای منفصل جستجوگر موفقیت میشوند. چنین سوژهای در یک فضای شرکتی، بازاری و در میدانی که تلاشهای رقابتی سرمایهدارانه وجود دارد، معنا پیدا میکند.
او معتقد است که در ایران این چهار گروه با هم وجود دارند، منتها نباید در مورد این چهار گروه صرفاً بحث فرهنگی کرد و او اعتقاد دارد که باید از این چهار گروه صورتبندی جامعهشناختی ارائه داد و پرسش اینطور میشود: به لحاظ جامعهشناختی، جامعۀ امروز ایران رهبران خودش را دارد در کجا جستجو میکند؟ و برای پاسخ به این پرسش باید منطبق بر تاریخ ایران حرف بزنیم و دورهبندیهای تقریبی کشورهای اروپایی چندان به کار ما نمیآید.
بادامچی در پاسخ به این سوال که آیا روحانیت و روشنفکری، امروز در جامعۀ ایران دچار بحران شدهاند، گفت مسئلۀ بحران برای زمانی است که ما یک ساختار ثابتی داریم؛ عدم بهروزشدن این ساختار ثابت، منجر به بحران میشود. دربارۀ روشنفکران اساساً نمیتوان چنین حرفی گفت، چون ساختار ثابتی نداشته است. در مورد روحانیت هم باید گفت که این قشر خودش را در برهههایی بازسازماندهی کرده است.
همچنین از یک طرف باید نسبت روحانیت و قشر سنتی را دید. قشر سنتی جامعه پیش از انقلاب رو به افول بود؛ یعنی همان جامعۀ بسته مذهبی که به شدت تحت بمباران به واسطۀ فرایندهای نوسازی و تحولات اجتماعی جامعه بود. در چنین فضایی دیگر آن جامعۀ بستۀ مذهبی نمیتوانست تداوم داشته باشد و در دورۀ پهلوی اول و حتی قاجار دچار مشکل شده بود. به نحو بسیار عجیبی انقلاب 57 باعث میشود این جامعۀ بستۀ مذهبی در واقع یک بار دیگر به صحنه برگردد. این بهصحنهبرگشتن از طریق تسلط روحانیت بر نهاد دولت انجام میشود.
روحانیت و ایدئولوژی
بادامچی ادامه میدهد که در کنار نهاد دولت، روحانیت بعد از انقلاب یک نقش دیگر را نیز تسخیر کرد و آن نقش ایدئولوژیک بود. نقش ایدئولوژیکی که روشنفکران داشتند، به این دلیل که انقلاب 57 یک انقلاب اسلامگرایانه بود، در دست روحانیت افتاد. یعنی امروز روحانیت هم دارای نقش سنتی است و هم نقش ایدئولوژیک. احتمالا بشود میان این دو نقش روحانیت و هیئتهای مذهبی و مداحان در جامعۀ امروز نیز پیوندی برقرار کرد. وی برای روشنترکردن نسبت بین روحانیت و ایدئولوژی گفت ایدئولوژی یک چارچوب نظری رو به آیندهای است که قصدش ساختن و تغییر جامعه است. ایدئولوژی میخواهد جامعه را دگرگون کند و از این حیث با مهندسی هم نسبت محکمی دارد. این فضای فکری را در میان روحانیون دهۀ 40 و 50 میتوان دید: مثلاً روحانیونی که دربارۀ اقتصاد با ادبیات امپریالیسم صحبت میکنند، سرمایهداری را تحلیل میکنند و از تضاد طبقاتی حرف میزنند. کسی نمیتواند با فقه و مضاربه و غیره چنین مسائلی را توضیح دهد.
بادامچی در توضیح مصداقی پیوند بین روحانیت و ایدئولوژی گفت که در ابتدای انقلاب میگفتند ایدئولوگ، شریعتی است. بعد از آن ایدئولوگ تغییر کرد و کسان دیگری جای شریعتی را گرفتند. مثلاً نیروهایی از داخل حزب جمهوری اسلامی آمدند؛ کسانی مثل سید حسن آیت و بعد از آن به تدریج گفتند که «آقا، خودش نقش رهبری ایدئولوگ را بر عهده دارد». بادامچی میگوید در مورد آیتالله خامنهای چنین چیزی را کاملا میتوان گفت که نقشها ترکیب شده است.
بادامچی در پاسخ به این سوال که آیا روشنفکری ایرانی هم مانند روحانیت، بعد از انقلاب تغییر ماهوی پیدا کرد یا نه، گفت روشنفکری دینی، سنتی است که از مشروطه تا انقلاب بوده و بسیار محترم است و مورد رشک روحانیت مترقی بود. در واقع تمام تلاش روحانیت مترقی این است که به این قشر از روشنفکران دینی و سیاسی و انقلابی نزدیک شود. به همین دلیل ما شاهد تیپهایی از روحانیت هستیم که آمدهاند تا اسلام را نوسازی کنند.
مثلاً «نهضتهای دینی معاصر» شهید مطهری یکی از این نمونههاست. اما همۀ اینها تا انقلاب 57 است؛ بعد از انقلاب موقعیت ایدئولوژیک روشنفکری دینی توسط روحانیت اشغال میشود. یعنی سال 58 دیگر شریعتی گویی در ادبیات رسمی وجود ندارد. شریعتی کنار گذاشته میشود و بادامچی این مسئله را نتیجۀ صرفاً سلیقۀ فلان مسئول نمیداند؛ به نظر او سازمان قدرت ایجاب میکند که به واسطۀ شکلگیری نهاد ولایت فقیه، دیگر احتیاجی به روشنفکری دینی نیست.
افول روشنفکری دینی پس از انقلاب
تحلیل بادامچی در مورد روشنفکری دینی بعد از شریعتی (مثل عبدالکریم سروش و محسن کدیور) این است که این روشنفکری دینی بعد از انقلاب در حد یک میانپرده است؛ یعنی جریان روشنفکری دینیِ 4دهۀ اخیر جریان پراهمیتی نبود و دورهاش هم خیلی طولانی نبود و دلیلش هم این است که این جریان نتوانست روی سنت روشنفکری دینی پیش از خود کار کند و خودش را در گسست با جریان پیش از خود میدید. برای مثال مهمترین مقالاتی که سروش در آنها سعی میکرد که برای خودش هویتیابی کند در تضاد با شریعتی بود.
بادامچی در ادامه به آسیبشناسی جریان روشنفکری پرداخت و بیان کرد که روشنفکر عصر ایدئولوژی ذاتاً آریستوکراتیک فکر میکند و ذاتاً نگاه منفی به مردم دارد و این در گفتار شریعتی و تقریبا همه هستند. یکی از نکاتی که بین روشنفکری و روحانیت مشترک است این است که هر دو پدرسالار هستند. یعنی هر دو بهشدت نخبهگرا و بهشدت مبتنی بر طرحی از صغیرانگاری مردم هستند و فکر میکنند. گویی که آمدهاند تا هدایت و سرپرستی مردم را بر عهده بگیرند و چوپان گلۀ مردم و تودهها باشند.
بادامچی در پایان گفت که با چیزی تحت عنوان «نقد مردم» مخالف است و روشنفکری چنین جایگاهی ندارد. ما با سامانهها و سازمانها و آپاراتوسهایی مواجه هستیم که مردم را دستکاری میکنند و ما وقتی از مردم صحبت میکنیم، منظورمان مجموعهای از سوژههای آگاه و بالغ است و نه صرفاً تودۀ دنبالهرو. توده آن شکلی از مردم است که بهواسطۀ این آپاراتوسهای قدرت تحت انقیاد و سلطه قرار گرفته و فاقد آن سوژگی است و تبدیل به ابژۀ سامانههای قدرت شده است.
بادامچی معتقد است فوکو جزو متفکرانی بوده که این فرایندها را بهخوبی مطالعه کرده است؛ فرایندهایی که مردم را تبدیل به توده میکند و به نظر بادامچی چنین مطالعاتی در ایران خیلی کم انجام شده است که چگونه این سامانهها در حال فعالیت هستند و حتی سوژه را از درون متلاشی میکنند. بهزعم بادامچی چنین مطالعاتی هم باید در دستور کار روشنفکران جدید ایرانی قرار بگیرد تا این روشنفکر بتواند متناسب با نیازهای جامعۀ خودمان بیندیشد.