فهرست مطالب
این متن یک بازخوانی شخصی از محتوای فیلم «دوازده مرد خشمگین» در «سیاستگذاری» است.
دوازده مرد وارد اتاقی میشوند که باید در آن تصمیم بگیرند که آن متهم هجدهساله که آن بیرون روی آن صندلی نشسته، اعدام بشود یا نشود. هیچ قطعیتی در کار نیست؛ این در خلال مکالمات فیلم مشخص میشود که نه اثبات قتل و نه ردکردنش کار سادهای نیست. ولی دوازده مرد هیئت منصفه این را میدانند که باید دوازده بر هیچ به اجماع برسند که آن جوان روی صندلی الکتریکی بنشیند یا نه.
خروجی تصمیمات بزرگ لزوما همواره اینقدر تند و تیز نیست. با اقدام به یک سیاست نادرست، کسی اعدام نمیشود؛ اما اثری که یک سیاست نادرست بر آیندۀ کلان کشور دارد این است که این تصمیم نادرست تا دههها صرفاً ریشۀ نادرست خود را تنومند میکند تا بعدها، که نادرستبودن آن تصمیم مسجل شد، کار نادرست قطعکردن این تنۀ نادرست باشد! با وجود تصمیمگیری سطحی و غیرکارشناسانه کسی اعدام نمیشود؛ اما یک تصمیم نادرست آینده را گروگان میگیرد.

هیئت منصفه خشمگین باید آنچه را که در دادگاه دیده و شنیدهاند ملاک قرار داده و به گناهکاربودن یا بیگناهبودن متهم رأی بدهند. در رأیگیری ابتدایی یازده عضو از هیئت منصفه متهم را گناهکار میدانند و یکی از آنها نه. بعد از گذشت حدود صد دقیقه، در هشتمین دور رأیگیری، آخرین و خشمگینترین مرد نیز رأی خود را تغییر میدهد: «گناهکار نیست». جوان تبرئه میشود. اما پرسشی که مطرح است این است که زمین بازی یازده بر یک، چگونه به زمین بازی صفر بر دوازده منجر شد؟
مباحثه زمانی آغاز میشود که تصمیمات پنهان تصریح شوند.
تشکیک!
تصمیم سطحی گرفتن آسانترین کار است! دو شاهد قتل، یک آلت قتاله که قاتل هم شبیهش را دارد، و مقتولی که به حد کافی برای قتل بهانه به متهم داده. یازده مرد، به همین سادگی رأی بر گناهکاربودن میدهند و یک مرد، تنها یک مرد، دستش را بالا نمیبرد: «ممکن است او قاتل نباشد». و تشکیک، یا به قول خودش شک مستدل، آغاز میشود… او البته بارها از سوی اعضای دیگر هیئت منصفه متهم میشود به اینکه «حقایق» را نادیده گرفته و به «ممکنها» چسبیده است. حقیقت -همان چیزی که در ابتدا بدیهی انگاشته میشد، حقانیت خود را در حین دیالوگهای جاری در اتاق هیئت منصفه از دست میدهد و حقیقتی دیگر از خلال این مباحثهها سر بر میآورد. اگر آن مرد به بدیهیات شک نمیکرد و به ممکنها نچسبیده بود، زندگی آن جوان پایان مییافت.
تصمیمگیری نیز بیش از هر چیز نیامند تشکیک است! ریشۀ این شککردن را میتوان در تفکر انتقادی جُست؛ تفکری که در مقابل نگاه اثباتگرا قرار دارد. نگاه اثباتگرا، به صورتبندی علمی مسائل معتقد است که در آن یک تصمیم سیاستی میتواند به یک نتیجۀ سیاستی ختم شود؛ در حالیکه در دنیای اجتماعی کنشگرانی حضور دارند که ذهن و زبان آنها خارج از کنترل سیاستگذار بوده و بنابراین غیر قابل فرمولبندی است. در مقابل، در پارادایم انتقادی، تصمیمات سیاستی (مثلاً برای سیاستهای توسعۀ فناوری) از پدیدههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی منفک نیستند و اهمیت تشکیک در آنچه که فرمول سیاستگذار دیکته میکند، از آن رو است که همواره دستکم یک جنبۀ غیر فناورانه نیز روی میز قرار دارد. درنظرگرفتن و دخالتدادن همین دست جنبههای مغفولمانده در تصمیمگیری، مسئولیت تفکر انتقادیست.
تشکیک در مطالعات سیاستی جنبۀ مهم دیگری نیز دارد: گشودن «جعبهسیاهها» و دیدن آنچه مدتهاست بدیهی انگاشته شده است. این جعبهسیاهها روتینهایی هستند که صرفاً چون مزاحمتی برای زندگی روزمره ندارند، کسی به وجود و ماهیت آنها شک نمیکند! یک قانون، یک سازمان، یک سیاست، یک آیین؛ هر یک جعبههایی هستند که میتوانند گشوده شوند: قوانینی که میتوانند لغو شوند، سیاستهایی که میتوانند بازنگری شوند و آیینهایی که میتوانند زنده شوند، همگی محصولات تشکیک هستند و همگی ابزارهایی کمکی برای سیاستگذار.
همه چیز را همگان دانند.
یک نفر از آن دوازده مرد خشمگین، یعنی یکی از اعضای هیئت منصفه مذکور، معمار است و از روی نقشۀ خانۀ همسایۀ مقتول نشان میدهد که او نمیتوانسته شاهد باشد. دیگری در همان محلۀ متهم بزرگ شده و آشنایی بصریاش با چاقوکشی کمک میکند به تشخیص اینکه زاویۀ چاقو در قفسۀ سینۀ مقتول به قد و قوارۀ قاتل نمیخورد. سومی ریزبین و نکتهسنج است و با ظرافت، انگیزۀ یکی از شاهدها و دقت شاهد دوم را زیر سوال میبرد و شهادت آنها را بیقدر و غیرقابل استناد میداند… هر کسی بخشی از بار این ندانستن را بر دوش میکشد تا در انتها همه بدانند که آن عظیمالجثهای که هر یک در تاریکی بر آن دست میکشند، یک فیل است. جوانب و زوایای اتخاذ این تصمیم، نه با یک رأی و یک نگاه، بلکه با مجموعهای از عینکها روشن میشود.
این نادانی ذاتی در تصمیمگیریهای بزرگ سیاستی نیز هویداست. تصمیم سیاستی نیز نه نیاز به یک همهچیزدان، که نیاز به گردآوری نگاههایی دارد که همدیگر را نقد، نقض یا تکمیل میکنند. در دنیایی که رشتههای آکادمیک سالبهسال در آن خُردتر میشوند و هر رشتۀ دانشی و تخصصی، باریکۀ کوچکی از دانشها و تخصصهای عالم را مطالعه میکند، این ادعا که یک فرد یا یک گروه با یک دیسیپلین علمی معیّن بتواند یک تصمیم را اتخاذ کند، ادعاییست گزاف.
البته که این تشریک دانایی میان متخصصانی که پیرامون یک فناوری صاحبنظر هستند، نیازمند محفلی است که رسمیت و وجاهت آن از سوی تمام گروههای متخصصین پذیرفته شده باشد؛ بنابراین یکی از پیشنیازهای گفتگوهای سیاستی، وجود سرمایۀ اجتماعی بالا میان گروهها و شبکههای متخصصین و فعالان است. بستر این دست گفتگوهای سیاستی عمدتاً توسط دولتها مهیا میشود و ارتباط میان دولتها با شبکههای متخصصین، نوعی از سرمایۀ اجتماعی را مطالبه میکند که عبارت است از «ارتباط میان دو گروهی که گرادیان قدرت میان آنها وجود دارد». وجود این نوع سرمایه، همان دادگاهی است که متخصصین را گرد هم جمع میکند تا بتوانند دیدگاههای تخصصی خود را به محک گفتگو گذاشته و با شنیدن آرای یکدیگر، مانند یک هیئت منصفه، رأی بر یک تصمیمگیری سیاستی بدهند. تا زمانیکه این محفل – که مستلزم سرمایۀ اجتماعی بالا است – مهیا نباشد، گفتگوی نامبرده محل کشمکش رقبا خواهد بود و نه محل گردآوری تخصص متخصصین برای رسیدن به یک اجماع و اتخاذ تصمیم سیاستی.

خشونت را پشت در بگذار؟
اتاقی که این دوازده مرد خشمگین در آن نشستهاند و جان جوانی با اتهام قتل پدر به تصمیم آنها سپرده شده است، خالی از حب و بغض نیست. یکی از آنها و از قضا خشمگینترینشان، همانی که دوازدهمین و آخرین رأی را به بیگناهی متهم میدهد، پدری است که یک بار از پسرش مُشت خورده و بعد پسر ترکش کرده است. سوگیریها و دخیلکردن احساسات شخصی مختص عضو هیئت منصفه، که یک فرد عادی است که در یک روز عادی برای یک پروندۀ جرم عادی به یک دادگاه عادی دعوت میشود، نیست.
ذهن هر تصمیمگیرنده در هر موقعیتی، ملغمهایست از دانش، تجربیات، احساسات و غرایض درهمتنیده و ذهن، با محدودیتهای ذاتی خود، عمدتاً در تفکیک این ورودیها موفق نیست. از همین روست که اتخاذ تصمیمات بزرگ نه با نگرش یک فرد، بلکه از همافزایی نگرشها قدرت میگیرد و دقیقاً در خلال همین فرآیند همافزاییست که نگرشهای احساسی و مغرضانه غربال میشوند و آنچه باقی میماند، با وجود آنکه بیشک یکسره عاری از هرگونه حب و بغض نیست، اما دستکم حب و بغضها در آن رسمیت نخواهند داشت.
مردمشناسیِ علم در رویکردهای متأخر خود این حقیقت را به رسمیت میشناسد که دانش یک دانشمند، با جنسیت و نژاد وی، با پیشینۀ ذهنیاش و نیز با دغدغهها و مسئلههای او عجین شده است. به باور اینان، دانشی که دانشمند تولید میکند، امری منفصل از تجربۀ زیستۀ وی نیست و بنابراین کاهش اثرات این تجارب فردی و دستیابی به آنچه جامعه از علم میخواهد، مستلزم آن است که آرای علمای متعددی گردآوری شود تا بینشی که در نهایت به دست میآید، کمترین رد و نشان را از تجربۀ زیستۀ دانشمند بههمراه داشته باشد.
دیگی که برای من نمیجوشد…!
یکی از اعضای هیئت منصفه تنها یک ساعت وقت دارد تا تصمیم بگیرد که آن جوان هجدهساله به جرم قتل پدر اعدام بشود یا نه؛ چرا؟ چون بلیط مسابقۀ بیسبال دارد و نمیتواند مسابقه را از دست بدهد. دیگران نیز چندان صبور تصمیمگیری دادگستر نیستند؛ چراکه پنکۀ دیواری کار نمیکند و پنجرهها نیز یکی در میان باز میشوند. اعضای هیئت منصفه فراخور منافع کوچک خود، و تصمیمگیران سیاستی فراخور منافع بزرگتر و بلندمدتتر، در اتاق تصمیم گیری به گفتگو مینشینند. این منفعتطلبی ذاتی در تصمیمگیری جمعی، نه یک امر خبیثانه است و نه یک امر نامحتمل و تعجببرانگیز؛ بلکه صرفاً امریست که باید با بهرسمیتشناختن آن، آثار مخربش را شناخت و از دام آن جست. منفعتطلبی در نهاد علم نیز، که بالنده و مقدس تلقی میشود، مشهود و غیرقابلکتمان است. داعیههای معرفتی دانشمندان، صنعتگران و سیاستگذارن، در سایۀ منافع شخصی، گروهی و حرفهای آنها مطرح میشود و نه در سایۀ قداست و پایبندیشان به حقیقت.
… که درین دایره سرگردانند…
آنچه در این متن و با اتکا به قیاس عرصۀ دادگاه و عرصۀ گفتوگوی سیاستی عنوان شد، به مرور چند سوگیری رایج و مشترک میان این دو میدان، پرداخته است. بدیهیانگاری و فقدان تشکیک در آنچه در نگاه نخست به پاسخ میماند؛ باریکبینی تخصصی و قناعت به یک رشته از میان بیشمار رشتههای معرفتی؛ دخیلشدن احساسات و حبوبغضهای فردی در تصمیمگیری جمعی؛ و در انتها، جستوجوی آگاهانه یا ناخودآگاه منافع ریزودرشت در تصمیمگیری.
شاید یکی از اثرگذارترین جملات فیلم سینمایی دوازده مرد خشمگین، که محصول سال 1957 بوده و به کارگردانی سیدنی لومت ساخته شده است، جملهای باشد که یکی از اعضای هیئت منصفه به خشمگینترین مرد میگوید: «تو دائما در تلاشی تا موقعیت را به مسابقه تبدیل کنی!» و این جمله، آن چیزی است که حاضرین در یک گفتوگوی سیاستی باید همواره آن را در ذهن داشته باشند: گفتوگوی سیاستی، مسابقه نیست که برنده و بازنده داشته باشد.