فهرست مطالب
سهشنبه ۴ بهمن1401 نشستی به همت اندیشکده هاتف در خانۀ اندیشهورزان با حضور دکتر مقصود فراستخواه و دکتر ابراهیم آزادگان برگزار شد. موضوع این نشست نقش دانشگاه در بحرانهای اجتماعی-سیاسی جامعۀ ایران بود. دکتر آزادگان در ابتدا از اهمیت دانشجویان در جامعۀ مدنی سخن گفت.

چرا دانشجو مهم است؟
به اعتقاد آزادگان اهمیت دانشجو در جامعۀ مدنی به این دلیل است که اگر جامعه دچار یک مشکل شود، این قشر اولین گروهی است که به وجود این مشکل پی میبرد و اعتراض میکند. خیلی از آدمهای جامعه بهدلیل شغل و حقوق ثابتی که دارند یا بهخاطر حفظ موقعیت اجتماعیشان دارای روحیۀ محافظهکاری میشوند. به همین دلیل این افراد دردهای جامعه را حتی ممکن است که حس هم نکنند. اما چرا دانشجویان میتوانند این دردهای اجتماعی را به خوبی درک کنند؟
آزادگان برای این موضوع چهار دلیل ذکر کرد: اول، مجموعۀ دانشجویان محدود به یک ناحیۀ جغرافیایی خاص نیست و آنها از تمام شهرهای کشور آمدهاند و در تمام کشور پخش هستند. دوم، اینکه شغل خاصی ندارند و تقریبا به حاکمیت وابستگی ندارند. سوم، اینکه دانشجویان در بستر اجتماعی (از جمله در خانواده) مشکلات و رنجهای اجتماعی را درک کردهاند، مثلا درآمد ناکافی خانوادهشان را دیدهاند یا فقری که همکلاسی دبیرستانشان تجربه کرده را حس کردهاند. چهارم، اینکه دانشجو جوان است و درک خوبی دارد.
با توجه به این توضیحات آزادگان نتیجه گرفت که اگر مثلا یک آدم ۲۰ساله وسط دانشگاه صنعتی شریف فریاد زد و به چیزی اعتراض کرد، ما باید به این نتیجه برسیم که جامعۀ ایران دچار یک مشکل و بحران است که او دارد فریاد میزند. ما به تنها چیزی که در مورد دانشجویان فکر نکردیم، این است که چرا دانشجویان دارند این کارها را میکنند و بلافاصله شروع کردیم به توبیخ و مجازات آنها.

همچنین این نگاه تقلیلگرایانه را نیز باید کنار بگذاریم که خواستۀ اصلی دانشجویان مختلطشدن سلف است. دانشجو میخواهد زندگی کند و زندگی یعنی اینکه بتواند ازدواج کند، یک شغل معقول داشته باشد، دستاورد علمی خودش را آزادانه بروز دهد و غیره. دعوا بر سر سلف نشانۀ این بیماری در جامعۀ ایران است که دانشجو نمیتواند به خواستههای حقیقیاش برسد.
شکاف اصلی جامعۀ ما چیست؟
دکتر فراستخواه بحثش را از این مسئله آغاز کرد که شکاف اصلی جامعۀ ما چیست. او شکاف اصلی جامعۀ ایران را تعارض بین سیستم و زندگی میداند. منظور از سیستم، دستگاه رسمی و حکمرانی و سیاستگذاری است که میخواهد زیستجهان جامعه را سرکوب و از آن خودش بکند. این سیستم تغییراتی که در خصیصههای جمعیتشناختی جامعه رخ داده را نمیفهمد. فراستخواه برای توضیح بهتر تغییرات جامعۀ ایران شرایط امروز را با شرایط سال ۵۷ مقایسه کرد.

در سال ۵۷ طبق آمار یونسکو، هر ایرانی میانگین به مقدار دو و نیم کلاس درس خوانده بود. الان ایرانیان میانگین به اندازه ۱۰ کلاس درس خواندهاند. میانگین این رقم در جهان ۱۳ کلاس است. اینترنت تا ۲۰ سال بعد از انقلاب هم نبود، ولی الان یکی از بالاترین علائق استفاده از اینترنت در ایران است. امروزه ۱۴ میلیون تحصیلکردۀ آموزش عالی در ایران زندگی میکنند. این آمارها نشان میدهد که جامعه از خودش صفات جمعیتی تازه نشان داده و به بلوغ رسیده است و میخواهد در نحوه تصمیمگیری برای سرنوشت خودش، مشارکت کند و حتی تصمیم حاکمان را نقد کند.
اما اتفاقی که میافتد این است که سیستم به جامعه اجازه نمیدهد و دائم از آن قلمروزدایی میکند؛ خانه را محدود میکند، مدرسه را محدود میکند، دانشگاه را محدود میکند، کسبوکار را محدود میکند، ارتباطات را محدود میکند، حتی مسجد و دینداری را هم محدود میکند. اگر مسئله را اینگونه ببینیم، به این نتیجه میرسیم که بخش مهمی از محتوای جامعه در یک سمت است و شکل و شاکلۀ رسمی جامعه در سمت دیگر.

فراستخواه در ادامۀ سخنانش به این نکته اشاره کرد که در حوزه دانشگاه هم تغییرات عمیقی رخ داد. دانشگاه در قدیم صرفا محلی برای نخبگان بود، اما امروزه تودۀ مردم به دانشگاه دسترسی دارند و به همین دلیل تعداد تحصیلکردگان آموزش عالی به شدت افزایش پیدا کرده است. از طرف دیگر ما شاهد انقلاب آرام زنان در دانشگاه هستیم. به تدریج دخترها وارد دانشگاه شدند و توانستند سهم بیشتری از صندلیهای دانشگاه را از آن خود کنند. میتوان از این تعبیر استفاده کرد که دانشگاه زنانه هم شده است.
فراستخواه معتقد است که نمیتوان خواستۀ امروز دانشجویان را کمارزشتر از خواستۀ دانشجویان ۲۰ سال پیش دانست. اینکه زن بتواند ترانه بخواند، بتواند برای لباس خودش تصمیم بگیرد، بتواند آزادی شخصیاش را به دست بیاورد، اتفاقا سیاسیترین مسئلۀ ایران است و نباید آن را دستکم گرفت.

آزادی چگونه محقق میشود؟
در بخش دیگری از نشست دکتر آزادگان راهحل بحران فعلی را این دانست که باید سعی کنیم آزادیهای فردی را به رسمیت بشناسیم. در چه صورتی آزادی محقق میشود؟ زمانی که دو اتفاق رخ دهد: اول، آدمها مجبور نباشند که از یک فرد بالاتر اطاعت کنند و سلطهای روی آنها نباشد. دوم، اینکه انسانها بتوانند با استفاده از عقلانیت خودشان، استعدادهای خودشان را بروز دهند و خودشان قوانین کلی را بر خودشان اعمال کنند.
یکی از حضار در انتقاد از حرفهای آزادگان گفت نباید دعوای سلف را صرفا یک نشانه ببینیم، بلکه اتفاقا خود سلف یکی از موضوعات اصلی است. اینکه روشنفکر چنین معضلی را صرفا یک نشانه میبیند، حاکی از این است که بین جامعۀ روشنفکری ما و کف جامعه فاصله وجود دارد. مسئله دقیقا سلف است، مسئله دقیقا حجاب است و نباید اینگونه فکر کنیم که مشکل اصلی چیز دیگری است که در سلف نمود پیدا میکند. سلف بخشی از زیست روزمرۀ دانشجو است که دارد از طرف حاکمیت تصاحب میشود.

آزادگان در پاسخ به این انتقاد گفت که قبول دارد که فاصلهای بین ذهن او و جامعه وجود دارد؛ البته سعی میکند که این فاصله کمتر شود. این فاصله از جامعه میتواند دلایل متفاوتی داشته باشد: یک دلیلش ممکن است اختلاف نسلی باشد، یک دلیلش ممکن است این باشد که او بیشتر از اینکه با جامعه درگیر باشد، کتاب میخواند. در هر صورت آزادگان این نقد را میپذیرد که بین او و جامعه فاصله است و این فاصله روی اندیشههای او نیز تأثیر گذاشته است.
یکی از حضار در واکنش به سخنان فراستخواه و آزادگان به این نکته اشاره کرد که سخنان بسیار مهمی در این جلسه مطرح میشود، ولی آیا این حرفها در کشور و از طرف افراد تأثیرگذار و تصمیمگیر شنیده میشود؟ گویی هیچ گوش شنوایی در کشور وجود ندارد که این حرفها را بشنود. بارها برنامههای خوبی در دانشگاههای کشور برگزار میشود که حرفها و نقدهای خوبی در مورد حکمرانی کشور مطرح شده، اما هیچ یک از مسئولین کلان یا جزء به این برنامهها نمیروند تا حرفها را بشنوند.

ناشنوایی سیستماتیک
فراستخواه در پاسخ به این سخن گفت مسئله این نیست که چند نفر از مسئولین به این برنامهها میروند یا نمیروند تا نقدها و حرفهای دانشگاهیان را بشنوند. حتی اگر تعدادی از مسئولین هم بشنوند، مشکل ما حل نمیشود، زیرا یک ناشنوایی سیستماتیک در جامعه وجود دارد. اینطور نیست که این فرد نمیشنود و فرد دیگری اگر بیاید خواهد شنید؛ به طور سیستماتیک نمیشنوند. در همین سیستم آدمهایی هستند که میخواهند گوش دهند ولی سیستم به آنها القا میکند که نباید گوش دهند.
فراستخواه این تذکر را داد که نباید به «سیستم» به معنای هابزی نگاه کنم؛ یعنی اینگونه نیست که یک سیستمی بالای سر ما وجود دارد که بر ما اعمال سلطه میکند و ما خارج از سیستم هستیم. نه! معلم یا استادی که وارد کلاس میشود و کلاس را مدیریت میکند، به تدریج بخشی از سیستم میشود، چون برنامۀ درسی را او تعیین میکند، تخته سیاه دست اوست، تریبون دست اوست. این معلم یا استاد ممکن است به بچهها بگوید گفتوگو کنند و حتی حرف او را نقد کنند، اما همچنان بخشی از سیستم است و دانشآموزها یا دانشجوها بخشی از زندگی محسوب میشوند.

فراستخواه در ادامۀ حرفهایش گفت ناشنوایی سیستماتیک خیلی خطرناک است، یعنی توانایی شنیدن نهادینه نشده است. ممکن است یک نفر به لحاظ تربیتی دارای این منش باشد که دانشآموز یا دانشجو را بفهمد و به حرف او گوش دهد و حتی گفتوگو کند، اما این کافی نیست، چرا که همچنان آنچه که در سیستم نهادینه شده است، ناشنوایی است و همین ناشنوایی است که بر سیاستگذاری تأثیر میگذارد.
دانشگاه و سوژۀ سیاسی
یکی از حضار به بحث «عدم انتقال تجربۀ سیاسی» اشاره کرد؛ یعنی تجربۀ سیاسی فعالین اجتماعی و سیاسی مثلا دهۀ ۷۰ به فعالین اجتماعی و سیاسی امروز منتقل نشده و فعالین امروز در بعضی از موارد مجبورند همان اقدامات و حتی اشتباهات گذشتگان را تکرار کنند و نمیتوانند قدمی جلوتر بروند. نتیجهاش میشود اینکه دانشجوی فعال امروز نمیداند الان اثرگذاری سیاسیاش در حوزۀ عمل به چه شکلی است. مهمترین وظیفۀ دانشگاه تربیت سوژۀ سیاسی است؛ اما دانشگاهها معمولا میگویند تربیت سوژۀ سیاسی فقط از جنس بسیجیاش ممکن است و اینجا در کمال تعجب میبینیم که اساتید نیز سکوت کردهاند.
فراستخواه با این حرف مخالف بود. او گفت دانشگاه فقط برای تربیت سوژۀ سیاسی نیست. یکی از نتایج عملکرد دانشگاه میتواند شکوفایی سوژگی انسانها باشد، اما تنها سوژگی انسان، سوژگی سیاسی نیست. ما سوژگی اجتماعی، فرهنگی، فکری، صنفی و حرفهای هم داریم. جامعۀ ما چون به لحاظ سیاسی محدود شده است، اهمیت بیش از اندازهای هم به امر سیاسی میدهد. وگرنه بقیۀ سوژگیها هم به اندازۀ سوژگی سیاسی مهم هستند و اتفاقا مشکل امروز این است که دانشجوها هیچکدام از این سوژگیها را نمیتوانند از خود بروز دهند.

یعنی دانشجو نمیتواند سوژۀ اجتماعی هم بشود، سوژۀ صنفی هم نمیتواند بشود و غیره. علت این امر این است که ما کاری کردیم که از بچگی و در دبستانها سوژۀ فرتوت تربیت کردیم. سوژۀ فرتوت یعنی سوژهای که سرزنده نیست و خلاقیت از او ستانده شده است؛ سوژۀ خسته و ملول. وقتی بچهها به مدرسه میروند، به جای کلاسهای درس، با موزههای درس روبهرو میشوند. اما همین بچه وقتی موبایل را در دستش میگیرد، گویی دارد با موبایل زندگی میکند، بازی میکند، یاد میگیرد، درگیر میشود و این یعنی که دارد خلاق میشود.
خب چنین بچهای در مدرسه چه میبیند؟ نه تفکر انتقادی یاد میگیرد، نه پرسشگری میآموزد و مهمتر از همه اینکه حتی شور زندگی در مدرسه از او گرفته میشود.
پس مشکل اصلی دانشگاه این نیست که سوژۀ سیاسی خلق نمیکند، مشکل اصلی این است که هیچ نوعی از سوژگی را در انسانها بیدار نمیکند و علت این موضوع همان طور که بالاتر توضیح داده شد، به نوع تربیت از کودکی در مدارس برمیگردد. اما در کنار سوژگی معنا نیز مهم است؛ همان چیزی که اگزیستانسیالیستها و رواندرمانگران و بعضی دیگر از متفکران به آن اشاره میکنند. مسائل اضطراب، مرگ و پوچی برای انسان مهم هستند. دانشگاه انسانی را که به این مسائل توجه میکند تحمل نمیکند.
فراستخواه تذکر داد که منظورش از «دانشگاه» صرفا رییسان دانشگاهها نیست، بلکه حتی بسیاری از اساتید نیز جزو «دانشگاه» محسوب میشوند. دانشگاه انسان سرکش نمیخواهد و سوژۀ سرکش را تحمل نمیکند. دانشگاه به دنبال سوژۀ سربهزیر است. اصلا برنامۀ درسی دانشگاه به دنبال سوژۀ سربهزیر است. تمام سختگیریهای دانشگاه را میتوان ذیل همین مفهوم بهتر فهمید: «سوژۀ سر به زیر». دانشجو نمیتواند یک پرسشنامۀ ساده توزیع کند، چون متن آن باید از هزار فیلتر عبور کند تا مجوز بگیرد.

فراستخواه در بخش دیگری از حرفهایش در مورد شعارهای دانشجویان که برخی آنها را رکیک دانستند گفت اخلاقیکردن بیشتر جامعه، نتیجهاش غیراخلاقیشدن جامعه میشود. سیستم به افراد میگود حق زندگی برابر با دیگران را ندارند، یعنی تا این حد غیراخلاقی و زشت میشود و مناسبات زندگی را تهی از اخلاق میکند، سپس به افراد میگوید «وقتی میخواهید به من انتقاد کنید، با نزاکت صحبت کنید»! این یک نوع اخلاق پدرسالار است که اتفاقا «زن، زندگی، آزادی» زیر پای آن را خالی میکند و جلویش میایستد.
این شعار به همین سادگی به وجود نیامده، از عقلانیت و هوش و بلوغ جامعه درآمده است. فراستخواه معتقد است این بلوغ جامعه را خودش به نوعی در دانشگاه لمس کرده است، زیرا مثلا در دهۀ ۷۰ وقتی در دانشگاهها سخنرانی میکرد، چند صد نفر به سالن دانشگاه میآمدند و کف میزدند و آنقدر شوروشوق داشتند که اصلا نمیگذاشتند سخنرانها سخنرانی کنند، اما الان دانشجوها از چنین حرفهایی اصلا به وجد نمیآیند و پیش خود میگویند «این آدم چی میگوید؟». گویی دانشجویان رشد کردهاند و نیاز به حرفهای جدید دارند.
سوژۀ سیاسی چیست؟ سیاست چیست؟
آزادگان در ادامۀ این نشست با بخشی از حرفهای فراستخواه مخالفت کرد، زیرا اعتقاد داشت کار دانشگاه ایجاد سوژۀ سیاسی است و البته در کنارش باید سوژۀ علمی و فرهنگی نیز تربیت کند؛ اما آنچه که اصلی است، سوژۀ سیاسی است. منظور از سوژۀ سیاسی چیست؟ سوژۀ سیاسی، فردی است که که میتواند تحولی در جامعه ایجاد کند. منظور از سیاست چیست؟ منظور از سیاست آنطور که افلاطون به ما یاد داده است این است که افراد بتوانند در درون جامعۀ خودشان، جامعه را به سمت هدف اصلی خود که حالا رشد انسانی است جلو ببرند. منظور از سوژۀ سیاسی دقیقا همین است.

دانشگاه، بهترین حوزۀ جامعه مدنی
آزادگان اینگونه ادامه داد که دانشگاه بهترین نوع از جامعۀ مدنی است که افراد وقتی از خانواده جدا شوند و وارد آن میشوند بتوانند آزادی خودشان را بروز دهند. علاوه بر این دانشگاه تنها جایی از جامعۀ مدنی است که آدمها میتوانند دربارۀ آزادی فکر کنند. در دانشگاه، افراد میتوانند به خودآگاهی در مورد آزادی برسند. در جاهای دیگر جامعۀ مدنی ما در مورد آزادی فکر نمیکنیم. دانشگاه تنها جایی است که شما میتوانید دربارۀ خودتان بپرسید، دربارۀ جامعهتان بپرسید، در مورد این فکر کنید که خیر جمعی چیست، اصلا چرا باید درس بخوانید، نقش استاد چیست و غیره.

او این تذکر را داد که نباید تصور کنیم این پرسشها محدود به علوم انسانی است، بله درست است که در کلاسهای علوم انسانی از این بحثها میشود و در کلاسهای مهندسی و پزشکی جایی برای این بحثها وجود ندارد؛ اما کلاس یک بخش کوچکی از دانشگاه است که یک چیزهایی یاد میگیریم. در کلاس فن و محاسبات و حتی فلسفه یاد میگیریم که فلان فیلسوف چه نظری دارد. اما یک چیز خیلی بزرگتری در دانشگاه یاد میگیریم که چگونه میتوان سوژۀ سیاسی شد.
شما میتوانید ویدئوی کامل این نشست را در آپارات اندیشکدۀ هاتف ببینید: https://www.aparat.com/v/q4VIy
